عشق روی پیادهرو
ناهار که خوردیم عراقیها شروع کردند، اول خمپاره شصد آمد. بعد توپ. بعد خمسه خمسه آمد. بعد دوباره خمپاره آمد. بعد سهباده خمپاره آمد. بعد توپ و خمپاره و خمسه خمسه باهم آمدند. بعد غروب بود که کمکم صداها خوابید. بعد دوچرخهام را برداشتم و رفتم تا کوچهی آرزو اینها. بعد یک خمپاره یا شاید توپ یا هر چی که بود افتاده بود توی جوی لجنی که از وسط کوچه میگذشت. بعد در آهنی خانهی آرزو اینها سوراخ سوراخ شده بود…
عشق روی پیادهرو : چند داستان کوتاه / مصطفی مستور .- اهواز : نشر رسش ، 1382.
ISBN : 978-964-8049-47-3
هیچ بازخوردی "عشق روی پیادهرو"
ارسال یک نظر