گئورگ ویلهلم فریدریش هگل
گئورگ ویلهلم فریدریش هگل در 27 اوت 1770 در اشتوتگارت، در خانوادهای که نسلها کارمند دولت بودند، به دنیا آمد. هگل کودکی مریض احوال بود و پیش از آنکه به دوران بزرگسالی قدم گذارد چندین بار با بیمارهای خطرناکی دست و پنجه نرم کرده بود.
هگل در حالی که بزرگ میشد همه گونه نوشتهای را میخواند؛ آثار ادبی، روزنامه و هر رسالهای از هر موضوعی که به دستش میآمد. با این حال از همان سالهای نخستین به نگرش سیستماتیک اعتقاد داشت و از هرآنچه میخواند یادداشت برمیداشت. این «کارخانه قطعات برگزیده» شامل هر موضوعی میشد و حتی در مواردی که دارای اهمیت بود مسائل شخصی نیز در آن وارد میشد. هگل روزهایی را که چیزی برای نوشتن نمییافت اسفبار میدانست و برایش بقدری اهمیت قائل بود که آنرا یادداشت میکرد.
هگل در 18 سالگی در مدرسهی الهیات دانشگاه توبینگن نام نویسی کرد و برای اولین بار با فلسفه در این دانشگاه آشنا شد. هگل سراپا به فرهنگ یونان باستان و فلسفه جدید کانت علاقمند شد؛ وی انتشار کتاب نقد خرد نابِ کانت [1781] را «عظیمترین رویداد در سراسر تاریخ فلسفه آلمان» برشمرد.
هگل در سال 1793 دانشگاه را ترک کرد. وی که در ابتدا مایل بود به تدریس در دانشگاه بپردازد به دلیل درجه متوسط دانشنامهی پایانیاش شغل معلم سرخانهای را اختیار کرد و به خاطر شغلش به شهر بِرْن در سوئیس رفت. هگل در این ایام به تأثیر از قهرمانش، کانت، تعدادی رسالهی دینی و همچنین کتابی به نام زندگی مسیح نوشت که در آن مسیح را کم و بیش شخصیتی سراپا این جهانی به شمار آورده بود.
در 1796 دوستش هولدرلین شاعر، یک شغل معلم سرخانهای در فرانکفورت برایش پیدا کرد اما به دلیل عشق هولدرلین به همسر یک بانکدار، هگل همچنان خود را تنها و بیکس یافت. در این سالها بود که هگل به مطالعه آثار اسپینوزا، فیلسوف یهودی قرن هفدهم، پرداخت و طعم نوعی بینش ژرف و عرفانی را چشید. نتیجهی این بینش اسپینوزاییِ هگل این بود که تصمیم گرفت از سرگرمیهایی مانند شعر و کفرگویی و داشتن روزنگاری دایرةالمعارف وار دست بردارد؛ در عوض غرق در فلسفه شد و باقی عصر را به بیان و صورت بندی بینش خود از عالم اختصاص داد و به این بینش، اساسی عقلانی و منطقی بخشید؛ ثمرهی این کار نظام فراگیر و جامع او بود.
در سال 1799 پدر هگل چشم از جهان فروبست و دارایی مختصری را برای هگل به ارث گذاشت. هگل به دوستش شلینگ نامهای نوشت و از او خواست تا به وی شهری را در آلمان معرفی کند که غذای ساده محلی، کتابخانهی بزرگ و ein gutes bier داشته باشد. شلینگ که در آن زمان استاد برجسته دانشگاه نیا بود، هگل را تشویق کرد که به وی بپیوندد.
هگل در سال 1801 به نیا رفت و در مقام مدرس آزاد ( مدرسی که به جای دانشگاه از دانشجویان حقوق میگرفت ) در دانشگاه مشغول شد. بر خلاف کانت، سلف متافیزیکی هگل، که سبک نگارشش فوقالعاده بد بود و سبک تدریسش عالی بود، هگل ترجیح داد که یکدست عمل کند و سبک تدریسی را انتخاب کرد که به اندازه نگارشش بد بود. سرانجام به کمک گوته، هگل به مقام استاد فوقالعاده منصوب شد و حقوق مناسبی را برایش درنظر گرفتند. این وضع به هگل کمک کرد تا نگارش اثر عظیم فلسفی خود، پدیدار شناسی ذهن [Phӓnomenologie das geistes - The Phenomenology of mind]، را پیش برد.
در سال 1806 لشگر ناپلئون به جانب پروس روانه شد و هگل هم که از دستگاه حکومتی پروس متنفر بود، از ورود ناپلئون استقبال کرد. هنگامی که سربازان فرانسوی شروع به غارت و چپاول کردند هگل دستنویس پدیدار شناسی ذهن را در جیب کتش گذاشت و به منزل استاد دانشگاهی که در نزدیکی وی بود گریخت؛ در میان آتش جنگ ارتشهای فرانسه و آلمان آخرین جملات این شاهکار به رشته تحریر درآمد. در این جنگ پیروزی با فرانسه بود و هگل شاد و سرمست شد. یکسال بعد پدیدار شناسی ذهن، استادانهترین و پیچیدهترین اثر هگل منتشر شد.
پاراگراف اول صفحه 31
هگل نهایتاً برای خلاصه کردن فلسفهاش ده جلد کتاب نوشت! بنابراین هرگونه تلاشی برای خلاصه کردن اندیشه هگل مانند آن است که بخواهیم از استخوان کوچک انتهای دم دایناسور پی به جانور غول پیکر منقرض شده ببریم.
هگل در پدیدار شناسی ذهن فرآیند منطقی را شرح میدهد که طی آن ذهن از مراحل خودآگاهی، عقل،روح و دین میگذرد تا به مرحله آگاهی مطلق برسد. این نظام در برگیرنده همین است و کل آن مبتنی بر شیوه استدلالی بدیع هگل، یعنی روش مشهور دیالکتیک اوست. دیالکتیک بر پایه تز، آنتیتز و سنتز بنا شده و بیان میکند «یک تز یا برنهاد به واسطهی ناتوانی خود آنتیتز را به وجود میآورد و هرگاه این دو با هم یکپارچه شوند سنتز را تشکیل میدهند».
اندکی بعد هگل نیا را ترک کرد تا سمت سردبیری روزنامه Bamburger Zeitung را بر عهده بگیرد در حالی که زن صاحب خانهاش پسری به دنیا آورده بود و مدعی شده بود که لودویگ فرزند هگل است. دو سال بعد هگل 38 ساله مدیر یک دبیرستان در نورمبرگ شد و 8 سال در این شغل باقی ماند. هگل در 40 سالگی عاشق دختری به نام ماری فون توشه که فقط 18 سال داشت، شد و در 1811 با وی ازدواج کرد که حاصل این ازدواج 2 پسر به نامهای کارل و ایمانوئل بود.
پس از مرگ مادر لودویگ هگل او را نیز به جمع خانواده آورد. لودویگ که بسیار شبیه به پدرش بود پس از دانشگاه به لژیون خارجی هلند ملحق شد و در سفری به هند شرقی جال سپرد. در همین زمان هگل دومین اثر بزرگ خود، علم منطق را نوشت. این اثر از این لحاظ منحصر به فرد است که در آن هیچ مطلبی مرتبط با دو موضوع عنوان شده در عنوان ندارد.
علم منطق شهرت را برای هگل به ارمغان آورد و دانشگاههای هایدلبرگ و برلین به وی کرسی استادی پیشنهاد کردند. هگل در سال 1816 در دانشگاه هایدلبرگ مشغول شد؛ وی صاحبنامترین فیلسوفی است که در طول تاریخ این دانشگاه، سمتی در آن داشته است. هگل یکسال بعد از ورود به هایدلبرگ دانشنامه علوم فلسفی در کلیات را برای دانشجویان منتشر کرد تا آنرا قبل از شرکت در کلاسهایش بخوانند.
در 1818 هگل بر آن شد تا آنتیتز تصمیم خود در پذیرش سمتی در هایدلبرگ را انتخاب کند و پیشنهاد دانشگاه برلین را پذیرفت و 13 سال در این دانشگاه تدریس کرد. درس گفتارهای او شهره خاص و عام شد و صدها دانشجو را جذب خود کرد. تأثیر ناگوار فلسفهی او رفته رفته در سراسر دانشگاههای آلمان در قالب Hegelianism یا هگل باوری گسترش یافت. هگل عملاً به کسوت فیلسوفی رسمی حکومت پروس در آمد و در سال 1821 کتاب فلسفه حق را منتشر کرد که به موضوع سیاست و حقوق در جامعه میپرداخت.
هگل در 1830 رئیس دانشگاه برلین شد و یکسال بعد از پادشاه فردریک ویلیام سوم نشان افتخار دریافت کرد. در همین هنگام و در پی ناآرامیهای مردمی مقالهای در Preussisch tseitung روزنامه دولتی پروس منتشر کرد و از دموکراسی بریتانیایی انتقاد کرد و بیان کرد که حکومت حتی نباید در صدد برآید تا خواست مردم را بیان کند زیرا «مردم هرگز نمیدانند که چه میخواهند».
هگل در 1831 دچار وبا شد. وی در ماه نوامبر با شور و اشتیاق و انرژی سرشاری برای سخن گفتن، که تعجب شنوندگان را برانگیخت، اولین درس گفتارهایش را که 2 روز طول کشید ایراد کرد اما روز سوم بیماری وی را از پای درآورد. هگل در 14 نوامبر 1831 به آرامی در خواب جان سپرد و همانطور که خواسته بود در کنار فیشته در گورستان دروتنشتات به خاکش سپردند.
هگل در حالی که بزرگ میشد همه گونه نوشتهای را میخواند؛ آثار ادبی، روزنامه و هر رسالهای از هر موضوعی که به دستش میآمد. با این حال از همان سالهای نخستین به نگرش سیستماتیک اعتقاد داشت و از هرآنچه میخواند یادداشت برمیداشت. این «کارخانه قطعات برگزیده» شامل هر موضوعی میشد و حتی در مواردی که دارای اهمیت بود مسائل شخصی نیز در آن وارد میشد. هگل روزهایی را که چیزی برای نوشتن نمییافت اسفبار میدانست و برایش بقدری اهمیت قائل بود که آنرا یادداشت میکرد.
هگل در 18 سالگی در مدرسهی الهیات دانشگاه توبینگن نام نویسی کرد و برای اولین بار با فلسفه در این دانشگاه آشنا شد. هگل سراپا به فرهنگ یونان باستان و فلسفه جدید کانت علاقمند شد؛ وی انتشار کتاب نقد خرد نابِ کانت [1781] را «عظیمترین رویداد در سراسر تاریخ فلسفه آلمان» برشمرد.
هگل در سال 1793 دانشگاه را ترک کرد. وی که در ابتدا مایل بود به تدریس در دانشگاه بپردازد به دلیل درجه متوسط دانشنامهی پایانیاش شغل معلم سرخانهای را اختیار کرد و به خاطر شغلش به شهر بِرْن در سوئیس رفت. هگل در این ایام به تأثیر از قهرمانش، کانت، تعدادی رسالهی دینی و همچنین کتابی به نام زندگی مسیح نوشت که در آن مسیح را کم و بیش شخصیتی سراپا این جهانی به شمار آورده بود.
در 1796 دوستش هولدرلین شاعر، یک شغل معلم سرخانهای در فرانکفورت برایش پیدا کرد اما به دلیل عشق هولدرلین به همسر یک بانکدار، هگل همچنان خود را تنها و بیکس یافت. در این سالها بود که هگل به مطالعه آثار اسپینوزا، فیلسوف یهودی قرن هفدهم، پرداخت و طعم نوعی بینش ژرف و عرفانی را چشید. نتیجهی این بینش اسپینوزاییِ هگل این بود که تصمیم گرفت از سرگرمیهایی مانند شعر و کفرگویی و داشتن روزنگاری دایرةالمعارف وار دست بردارد؛ در عوض غرق در فلسفه شد و باقی عصر را به بیان و صورت بندی بینش خود از عالم اختصاص داد و به این بینش، اساسی عقلانی و منطقی بخشید؛ ثمرهی این کار نظام فراگیر و جامع او بود.
در سال 1799 پدر هگل چشم از جهان فروبست و دارایی مختصری را برای هگل به ارث گذاشت. هگل به دوستش شلینگ نامهای نوشت و از او خواست تا به وی شهری را در آلمان معرفی کند که غذای ساده محلی، کتابخانهی بزرگ و ein gutes bier داشته باشد. شلینگ که در آن زمان استاد برجسته دانشگاه نیا بود، هگل را تشویق کرد که به وی بپیوندد.
هگل در سال 1801 به نیا رفت و در مقام مدرس آزاد ( مدرسی که به جای دانشگاه از دانشجویان حقوق میگرفت ) در دانشگاه مشغول شد. بر خلاف کانت، سلف متافیزیکی هگل، که سبک نگارشش فوقالعاده بد بود و سبک تدریسش عالی بود، هگل ترجیح داد که یکدست عمل کند و سبک تدریسی را انتخاب کرد که به اندازه نگارشش بد بود. سرانجام به کمک گوته، هگل به مقام استاد فوقالعاده منصوب شد و حقوق مناسبی را برایش درنظر گرفتند. این وضع به هگل کمک کرد تا نگارش اثر عظیم فلسفی خود، پدیدار شناسی ذهن [Phӓnomenologie das geistes - The Phenomenology of mind]، را پیش برد.
در سال 1806 لشگر ناپلئون به جانب پروس روانه شد و هگل هم که از دستگاه حکومتی پروس متنفر بود، از ورود ناپلئون استقبال کرد. هنگامی که سربازان فرانسوی شروع به غارت و چپاول کردند هگل دستنویس پدیدار شناسی ذهن را در جیب کتش گذاشت و به منزل استاد دانشگاهی که در نزدیکی وی بود گریخت؛ در میان آتش جنگ ارتشهای فرانسه و آلمان آخرین جملات این شاهکار به رشته تحریر درآمد. در این جنگ پیروزی با فرانسه بود و هگل شاد و سرمست شد. یکسال بعد پدیدار شناسی ذهن، استادانهترین و پیچیدهترین اثر هگل منتشر شد.
پاراگراف اول صفحه 31
هگل نهایتاً برای خلاصه کردن فلسفهاش ده جلد کتاب نوشت! بنابراین هرگونه تلاشی برای خلاصه کردن اندیشه هگل مانند آن است که بخواهیم از استخوان کوچک انتهای دم دایناسور پی به جانور غول پیکر منقرض شده ببریم.
هگل در پدیدار شناسی ذهن فرآیند منطقی را شرح میدهد که طی آن ذهن از مراحل خودآگاهی، عقل،روح و دین میگذرد تا به مرحله آگاهی مطلق برسد. این نظام در برگیرنده همین است و کل آن مبتنی بر شیوه استدلالی بدیع هگل، یعنی روش مشهور دیالکتیک اوست. دیالکتیک بر پایه تز، آنتیتز و سنتز بنا شده و بیان میکند «یک تز یا برنهاد به واسطهی ناتوانی خود آنتیتز را به وجود میآورد و هرگاه این دو با هم یکپارچه شوند سنتز را تشکیل میدهند».
اندکی بعد هگل نیا را ترک کرد تا سمت سردبیری روزنامه Bamburger Zeitung را بر عهده بگیرد در حالی که زن صاحب خانهاش پسری به دنیا آورده بود و مدعی شده بود که لودویگ فرزند هگل است. دو سال بعد هگل 38 ساله مدیر یک دبیرستان در نورمبرگ شد و 8 سال در این شغل باقی ماند. هگل در 40 سالگی عاشق دختری به نام ماری فون توشه که فقط 18 سال داشت، شد و در 1811 با وی ازدواج کرد که حاصل این ازدواج 2 پسر به نامهای کارل و ایمانوئل بود.
پس از مرگ مادر لودویگ هگل او را نیز به جمع خانواده آورد. لودویگ که بسیار شبیه به پدرش بود پس از دانشگاه به لژیون خارجی هلند ملحق شد و در سفری به هند شرقی جال سپرد. در همین زمان هگل دومین اثر بزرگ خود، علم منطق را نوشت. این اثر از این لحاظ منحصر به فرد است که در آن هیچ مطلبی مرتبط با دو موضوع عنوان شده در عنوان ندارد.
علم منطق شهرت را برای هگل به ارمغان آورد و دانشگاههای هایدلبرگ و برلین به وی کرسی استادی پیشنهاد کردند. هگل در سال 1816 در دانشگاه هایدلبرگ مشغول شد؛ وی صاحبنامترین فیلسوفی است که در طول تاریخ این دانشگاه، سمتی در آن داشته است. هگل یکسال بعد از ورود به هایدلبرگ دانشنامه علوم فلسفی در کلیات را برای دانشجویان منتشر کرد تا آنرا قبل از شرکت در کلاسهایش بخوانند.
در 1818 هگل بر آن شد تا آنتیتز تصمیم خود در پذیرش سمتی در هایدلبرگ را انتخاب کند و پیشنهاد دانشگاه برلین را پذیرفت و 13 سال در این دانشگاه تدریس کرد. درس گفتارهای او شهره خاص و عام شد و صدها دانشجو را جذب خود کرد. تأثیر ناگوار فلسفهی او رفته رفته در سراسر دانشگاههای آلمان در قالب Hegelianism یا هگل باوری گسترش یافت. هگل عملاً به کسوت فیلسوفی رسمی حکومت پروس در آمد و در سال 1821 کتاب فلسفه حق را منتشر کرد که به موضوع سیاست و حقوق در جامعه میپرداخت.
هگل در 1830 رئیس دانشگاه برلین شد و یکسال بعد از پادشاه فردریک ویلیام سوم نشان افتخار دریافت کرد. در همین هنگام و در پی ناآرامیهای مردمی مقالهای در Preussisch tseitung روزنامه دولتی پروس منتشر کرد و از دموکراسی بریتانیایی انتقاد کرد و بیان کرد که حکومت حتی نباید در صدد برآید تا خواست مردم را بیان کند زیرا «مردم هرگز نمیدانند که چه میخواهند».
هگل در 1831 دچار وبا شد. وی در ماه نوامبر با شور و اشتیاق و انرژی سرشاری برای سخن گفتن، که تعجب شنوندگان را برانگیخت، اولین درس گفتارهایش را که 2 روز طول کشید ایراد کرد اما روز سوم بیماری وی را از پای درآورد. هگل در 14 نوامبر 1831 به آرامی در خواب جان سپرد و همانطور که خواسته بود در کنار فیشته در گورستان دروتنشتات به خاکش سپردند.
هیچ بازخوردی "گئورگ ویلهلم فریدریش هگل"
ارسال یک نظر